ارسالکننده : عبدالله در : 89/11/14 5:35 عصر
عامل ماکسول بولتزمن دقیقاً همان شکل نمایی را دارد وینیستون قرمز خیلی سنگینه نفس آدمو میگیره «دوتا در شیشه ای پشت سر هم هست» داتا رو میگذارم برای بعد از عید ذرات غیرقابل تشخیص کوانتومی توابعی متفاوت از توابع توزیع فیزیک کلاسیک دارند میبینی رفتی به باد «پس یا با زیرپایی بچه ها زمین می خوری یا تنه می خوری» پروژه میکرو خیلی سخته لامصب وقتم هم کمه تعطیلی بین دو ترممون فنا شد هیچکس دور و برت نیست کیف بزرگ این یارو جلوی نورو گرفته کاوه میپرسید بالاخره تو یک کمونیستی اصلاً اومده جای من نشسته آهنگی که تو گوششه هم خیلی بلنده جنگ بیست و دو روزه غزه کاری از دستم برنمیاد به عملیات روز تاسوعا هم نرسیدم برم بیرون یه سیگار دیگه بکشم برای سینما هم مسئولی پیدا نکردم کسی با کار حال نکرده پونزده صفحه دیگه مونده این فصل تموم بشه باید فصل بعدی و دو فصل بعدی کتاب بعدی رو هم بخونم هیچ وقت طبق برنامه پیش نمیرم جشن تولد تو باز مجلس عزاست پیامکم به م ح م د هنوز نرسیده حتماً گوشیش خاموشه توزیع فرمی دیراک می نامند اون میدان خیلی دوره کی برم اصلاً برای چی برم فهم حاصل از آمیزش افق مفسر و افق معنایی متن است چه جوری یه بند درس میخونند از جاشون تکون هم نمیخورند صبحونه ات شده سیگار و چایی لنگ در هوایی اگر به فتحی پور برخوردم چی بگم چقدر ریشم بلند شده خواهر کوچیکه میپرسه چه گوارا آدم خوبی بود یا نه ساعت دوازده شد هنوز فصل نه خیلی مونده تموم شه تازه وینیستون آمریکایی هم هست کاش میشد به بچه هایی که برای مصر فعال اند کمک کنم باید عربی و اسپانیولی ام رو کامل کنم امیر هنوز از کوبا برنگشته باید با سلیم هم قرار بگذارم ای عرش کبریایی چیه پس تو سرت کی با ما راه باید به دفترش سری بزنم ببینم چی میگه بابا باز به فکر پول قبض های هدفمند شده است حتما قبض آبو یادم رفت دوباره جون مادرت جون مادرت جون مادرت دختر خوبیه به جزئیات گیر نده از همه بهتر باشه شاید راهت نمیدن این که سر به سرت میذارن ای عرش کبریایی این فرض مبنای عینی گرایی رو میزنه دیگه هیچ گزاره قطعی باقی نمیمونه خوب که چی م ح م د رو هم دیده ام باهاش بالاخره فقط منم که سرم بی کلاهه تقصیر خودم هم هست مردم محروم هم ما رو نمیخوان دارم دروغ میگم دارم تظاهر میکنم خوب نکن این که دستاتو روی سر میذارن محسن میل زده مقاله بنویسم سرکار هم نمیرم درآمدی هم ندارم فقط مصرف میکنم میثم چه قیافه معنوی ای داره خوب که چی کی با ما راه میایی جون مادرت الپائبلو ئونیدو داماس سرا ام سیدو راستی آب و هوای اون ورا چه طوره به فکر من هم هستی یا کامل از یادت رفتم از این تریپ استاد و خانواده دار و رسمی بدم میاد جبرجغرافیایی طامات تا به چند خرافات تا به کی نثر بود نه شعر ام الخبائث اشهی لنا و احلی من قبلة العذارا قبلة العذارا لب من بر لب او این چه خیال است و تمنا چهار ترم دیگه مونده خیلیه هامیلتونین تابع موج رو هنوز یاد نگرفتم خوب سخت بود کار هم داشتم باید کارو میدادم دست میثم ولی میشد بی خیال شم سعی می کنم مشکوک نباشم از این به بعد ... «یعنی حواسم هست مشکوکی ولی کنجکاوی نمی کنم» خب بکنی هم فرقی نداره از این واضحتر ام عبدالله رفت من گریه را سر دادم ام عبدالله نیامد فرشته ی وحی و ستاره سهیل و هاله ی ماه مریم مقدس عیسایی حرامزاده این که تو بازیشون راهت نمیدن این که سر به سرت این که زاده آسیایی حمید هم همون جاست اون رو هم ببینم بد نیست ولی سیگار نمی کشه محسن از سیگار بدش میاد خوب بیاد احسان هم بچه خوبیه ولی صادق عالم دیگه ای داره این وضعیت برای فرمیون هایی چون الکترون ها امکان پذیر نیست «جاری باشید J» جاری شد همه چی کثیف شد اَه کاش میشد وقتی کثیف میشن تمیزشون نکرد ولی خوب بقیه هم هستند نمی فهمند ولی بی خیال ای عرش کبریایی سیگار هاوانا خیلی گرونه همین طور فندک زیپو کاغذ داره تموم میشه خوب تموم میشم منم جون مادرت دارن برا کنکور میخونن ولی من دو سال دیگه اگه خدا بخواد یعنی می خواد ج و ن م ا د ر ت نماز نخونده جزوه از قرآن در بیارم هه هه نماز سربه سرت میذارن تنهایی لنگ در هوایی سیگار خب بچه مسلمونا این جوریند دیگه با نامسلمونا هم که صنمی نداری نمیتونی هم داشته باشی یعنی مثل من نیست خب باشه معلوم نیست که یک لحظه است بعد تموم میشه نه ویلیام فاکنر کدی اصلاً چوب بلال این دیگه عالیه پیامک نمی زنه نباید هم بزنه لنگ در هوایی انگشتم درد میاد شکمم گیر کرده به میز وقتم تلف شد خب چی کار می تونم بکنم یعنی اروتیک شده اله الی الله نماز برم اشهد ان م ح م د رسول الله گشنه ام شاید نباید خطر کرد شاید هم باید کرد ولی فکر کنم در هر حال باید کرد وگرنه میکنن ولی الله یک صفحه دیگه جا هست یک نخ دیگه لازمه آره لازمه سیگار و چایی بوفه هم برم چایی بخورم ساندویچم رو بخورم پیدا کنیدش دوباره اذان تموم نمیشه ولی من تموم میشم دیگه چیزی برام نمونده که نگرانش باشم جز یه ظاهر خنده دار هاهاها می خندم هاهاها هی الکی می خندم هاهاها الله اکبر مرگ بر دیکتاتور چه قدر خالی بستم هاهاها خالی شدم میرم بیرون بعدش هم دستشویی شاید رفتم دانشکده اش باید این چهار فصل امروز تموم شه به هر قیمتی قیمتم بالاست بخواب بابا لحاف یخ کرد اذان قطع شد نفس آدمو میگیره خیلی سنگینه «ولی کنجکاوی نمی کنم» خب بکن که چی همینی که هست یکی از این لیوان ها اگه بخرم عالیه اسپانیولی هم باید یاد بگیرم از عربی مهم تره نگرانی چرا نگرانی حاشا نکن میخوام کمکت کنم اگر برم میرم عقب خیلی عقب دیگه هم برنمیگردم مرغ دل باز هوادار کمان ابرویی است این قدر عقب جلو نرو خسته شدم محمود سگ سولاخ هاهاها نه بابا اون یه چیز دیگه است برای خودت می پسندی برای دیگران هم می پسندی نمی دانم دیگه بسه باید برم بیرون
دهمبهمنماههزاروسیصدوهشتادونهکتابخانهانصار
کلمات کلیدی :
یک عاشقانه دشوار،
جریانسیالیکذهنبیمار
ارسالکننده : عبدالله در : 89/11/9 7:36 عصر
کتاب، ویکتور خارا، سیگار
و دیگر هیچ!
همه چیز عالیست!
کلمات کلیدی :
روزمرگی،
شعر
ارسالکننده : عبدالله در : 89/2/8 10:31 عصر
1
1. عشق
باید به آسمان رفت ! مائده ها از آن جا می آیند هر چند که مائده های زمینی باشند ! باشد ... من هم می روم ، میروم به سیر من الخلق الی الحق به امید سیر فی الحق ، اما برای سیر من الحق الی الخلق روزشماری می کنم ! سیر مع الخلق الی الحق هم گرچه شاید آرزویی دور بماند اما همواره غم شیرینش در دلم خواهد ماند ولی نا امید نمی شوم که خود گفتی نا امیدی کفر است ! اما در طی این اسفار اربعه یک دغدغه دارم و آن این که در آسمان چه خبر است ؟ اهالی آن از ما هم یادی میکنند ؟ آیا دعای آن ها بدرقه ی راهمان خواهد بود ؟ یا گذشت ایام یاد ما را از لوح خاطرشان خواهد زدود ؟ کسی که در اسمان یادی از زمین نمیکند؟ می کند؟
2. عشق و سیگار
راستی این جا چه قدر سرد است ! این سرما بود که مرا به زیر این خرقه ها برد ، اما حالا دیگر بود و نبودشان فرقی نمی کند ، دیگر سرما تا مغز استخوانم رسوخ کرده است . چرا همه چیز این دنیا را از یخ ساخته اند ؟ این قصرهای سربلند یخی مرا می ترسانند ! اسلام ، آرمان ، دین ، فلسفه ، اندیشه ، عشق ، فداکاری ، امید؛ جهاد ، شهادت ، رضا ، عرفان و ... و نمی دانم هزار جور بنای یخی دیگر ! چه قدر سردم است !
راستی این پاکت های سیگار چه زود تمام می شوند!
3. سیگار
باز هم سیگار و چای
و تو
مگر می شود سیگار باشد
و چای باشد
و
تو نباشی؟
4. عشقِ سیگار...
«نه!
کاری به کار عشق ندارم!
من هیچ چیز و هیچ کسی را
دیگردر این زمانه دوست ندارم
انگاراین روزگار چشم نداردمن و تو را
یک روز
خوشحال و بی ملال ببیند
زیرا
هر چیز و هر کسی را
که دوست تر بداری
حتی اگر یک نخ سیگار
یا زهرمار باشد
از تو دریغ می کنند...
من با همه وجودم
خود را زدم به مردن
تا روزگار، دیگرکاری به کار من نداشته باشد
این شعر تازه را هم
نا گفته می گذارم...
تا روزگار بو نبرد...
گفتم که
کاری به کار عشق ندارم!»
آرمان و عشق برای زنده هاست
در میان این همه مرگ
مرا چه به سفر و هم سفر؟
«من به نا امیدی معتادم»
حلقه ی مرگ در دستانم
چه خوش می درخشد!
کلمات کلیدی :
یک عاشقانه موهوم
ارسالکننده : عبدالله در : 89/2/7 3:10 عصر
هو المقصود
.
منم که شهره ی شهرم به عشق ورزیدن
منم که دیده نیالوده ام به بد دیدن
وفا کنیم و ملامت کشیم و خوش باشیم
که در طریقت ما کافریست رنجیدن
.
باز هم سیگار و چای
و تو
مگر می شود سیگار باشد
و چای باشد
و
تو نباشی؟
خواستم سیگار را ترک کنم
نشد
و چای را...
نه!
باید تو را ترک کنم!
قول می دهم!
تو هم قول می دهی
که مرا ترک کنی؟
آااای!
ای «دلبر به خواب هم ندیده ی همیشه بی وفا»!
کلمات کلیدی :
شعر،
یک عاشقانه موهوم
ارسالکننده : عبدالله در : 87/2/29 1:55 عصر
هو المنتقم
در زدم کس این قفس را وا نکرد / پر زدم بال و پرم آتش گرفت
.
(شب 424 ، ساعت 8:50 ، کتابخانه ی دانشکده ی متالوزی)
.
چه قدر از این جا بدم می آید ! از این کف پوش های سیاه بی احساس ، از این میز های سفید روسیاه ، از این مهتابی ها که به قول سید در امضای آفتاب دست برده اند ، از این ساختمان های بلند و سفیدپوش و مغرور ، از این سنگ فرش های ترک خورده و این پله ای سنگی سرد و سنگین ،از این درخت و سبزه ها و طراوت دروغینشان ، از آن سردر بزرگ و زشت از خود راضی ! از آن نمازخانه ی کوچک و تنگ که سیستم تهویه اش را یارای زدودن بوی گند تزویر امثال من نیست ، از آن دخمه ی کوچک و کثیف که بوی بطالت و بیکاری امثال من در آن مشام هر تازه واردی را می آزارد ، از آن اکواریوم شلوغ و بی شرم ، از آن سایت پرتبختر نا آرام و آن پله های بی منتها حالم به هم می خورد . این جا چه قدر نفس کشیدن دشوار است !
راستی این جا چه قدر سرد است ! این سرما بود که مرا به زیر این خرقه ها برد ، اما حالا دیگر بود و نبودشان فرقی نمی کند ، دیگر سرما تا مغز استخوانم رسوخ کرده است . چرا همه چیز این دنیا را از یخ ساخته اند ؟ این قصر های سربلند یخی مرا می ترسانند ! اسلام ، آرمان ، دین ، فلسفه ، اندیشه ، عشق ، فداکاری ، امید ، جهاد ، شهادت ، رضا ، عرفان و ... و نمی دانم هزار جور بنای یخی دیگر ! چه قدر سردم است !
***
بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد
باد غیرت به صدش خار پریشان دل کرد
.
طوطی ای را به هوای شکری دل خوش بود
ناگهش سیل فنا نقش امل باطل کرد
.
قرةالعین من آن میوه ی دل یادش باد
که چه آسان بشد و کار مرا مشکل کرد
.
ساروان بار من افتاد خدا را مددی
که امید کرمم همره این محمل کرد
.
روی خاکی و نم اشک مرا خوار مدار
چرخ فیروزه طربخانه از این کهگل کرد
.
نزدی شاه رخ و فوت شد امکان حافظ
چه کنم بازی ایام مرا غافل کرد
کلمات کلیدی :
هزار و یک شب
ارسالکننده : عبدالله در : 87/2/28 9:58 عصر
یا مفتح الابواب
.
.
گفتم شیرین تر از آنی ، سکوت کردی .
گفتم چه گویم چون نخواهد شد ؟ لبخند زدی.
گفتم این افسانه را نمی فهمم ، گفتی سکوت کن.
گفتم عبدالله مرده به دنیا می آید ، گفتی توکل کن.
گفتم بیا از اول بازی کنیم ، گفتی اهل بازی نیستم.
گفتم سیر مع الخلق الی الحق را نخواهم دید ، گفتی به صبر و نماز اتکا کن.
گفتم واحه ی رضا کجاست؟ سکوت کردی .
گفتم مرا در این سیم خاردار ها رها کن و برو ، عبوس شدی.
گفتم سنت خدا را تبدیلی نیست ، ملامتم کردی.
و دیگر هیچ نگفتم ،
و دیگر هیچ نگفتی.
***
همیشه در ابتدای راه بن بست را می بینم ، اما امید های واهی ام مرا به رفتن وا می دارد . حالا من تنها و زار و نالان پای این دیوار آجری نشسته ام و به آجر های بی روحش نگاه می کنم.
راستی ! چه قدر از رنگ آجری متنفرم !
***
آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست
حق با سکوت بود صدا در گلو شکست
.
دیگر دلم هوای سرودن نمی کند
تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست
.
سربسته ماند بغض فروخورده در دلم
آن گریه های عقده گشا در گلو شکست
.
ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد
ای وای های های عزا در گلو شکست
.
آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود
خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست
.
بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت
آیا زیاد رفت و چرا در گلو شکست
.
فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند
نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست
.
تا آمدم که با تو خداحافظی کنم
بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست
.
مرحوم امین پور
.
کلمات کلیدی :
هزار و یک شب
ارسالکننده : عبدالله در : 87/2/1 9:51 عصر
بسم الرب الحلیم الحکیم
.
.
وَ هذا ما لا تَقُومُ لَهُ السَّمـاواتُ وَالاَْرْضُ ،
یا سَیِّدِی !
فَکَیْفَ لی ؟
وَاَنَا عَبْدُکَ الضَّعیـفُ الـذَّلیـلُ الْحَقیـرُ الْمِسْکیـنُ الْمُسْتَکینُ !
.
.
گوهر مخزن اسرار همان است که بود
حقه ی مهر بدان مهر و نشان است که بود
.
عاشقان زمره ی ارباب امانت باشند
لاجرم چشم گهربار همان است که بود
.
از صبا پرس که ما را همه شب تا دم صبح
بوی زلف تو همان مونس جان است که بود
.
طالب لعل و گهر نیست وگرنه خورشید
همچنان در عمل معدن و کان است که بود
.
کشته ی غمزه ی خود را به زیارت دریاب
زان که بیچاره همان دل نگران است که بود
.
رنگ خون دل ما را که نهان می داری
همچنان در لب لعل تو عیان است که بود
.
زلف هندوی تو گفتم که دگر ره نزند
سال ها رفت و بدان سیرت و سان است که بود
.
حافظا باز نما قصه ی خونابه ی چشم
که درین چشمه همان آب روان است که بود
.
.
و لن تجد لسنة الله تبدیلاً و لن تجد لسنة الله تحویلا !
کلمات کلیدی :
هزار و یک شب