سفارش تبلیغ
صبا ویژن

افتتح یا مفتح الابواب

ارسال‌کننده : عبدالله در : 87/2/28 9:58 عصر

 

یا مفتح الابواب

.

 

.

گفتم شیرین تر از آنی ، سکوت کردی .

گفتم چه گویم چون نخواهد شد ؟ لبخند زدی.

گفتم این افسانه را نمی فهمم ، گفتی سکوت کن.

گفتم عبدالله مرده به دنیا می آید ، گفتی توکل کن.

گفتم بیا از اول بازی کنیم ، گفتی اهل بازی نیستم.

گفتم سیر مع الخلق الی الحق را نخواهم دید ، گفتی به صبر و نماز اتکا کن.

گفتم واحه ی رضا کجاست؟ سکوت کردی .

گفتم مرا در این سیم خاردار ها رها کن و برو ، عبوس شدی.

گفتم سنت خدا را تبدیلی نیست ، ملامتم کردی.

و دیگر هیچ نگفتم ،

و دیگر هیچ نگفتی.

***

همیشه در ابتدای راه بن بست را می بینم ، اما امید های واهی ام مرا به رفتن وا می دارد . حالا من تنها و زار و نالان پای این دیوار آجری نشسته ام و به آجر های بی روحش نگاه می کنم.

راستی ! چه قدر از رنگ آجری متنفرم !

***

آواز عاشقانه ی ما در گلو شکست

حق با سکوت بود صدا در گلو شکست

.

دیگر دلم هوای سرودن نمی کند

تنها بهانه ی دل ما در گلو شکست

.

سربسته ماند بغض فروخورده در دلم

آن گریه های عقده گشا در گلو شکست

.

ای داد کس به داغ دل باغ دل نداد

ای وای های های عزا در گلو شکست

.

آن روزهای خوب که دیدیم خواب بود

خوابم پرید و خاطره ها در گلو شکست

.

بادا مباد گشت و مبادا به باد رفت

آیا زیاد رفت و چرا در گلو شکست

.

فرصت گذشت و حرف دلم ناتمام ماند

نفرین و آفرین و دعا در گلو شکست

.

تا آمدم که با تو خداحافظی کنم

بغضم امان نداد و خدا ... در گلو شکست

.

مرحوم امین پور

.

 




کلمات کلیدی : هزار و یک شب