شبه شعر: اشهد ان لا اله الا الله
«أتَعْبُدُونَ ما تَنْحِتونَ؟»
مهم نیست که چه هست و چه نیست
مهم این است که من با دستهای خودم خدای خودم را آفریدم
با رنج و مشقت و صبوری
از دل یک الماس بزرگ با الماستراشی که به زحمت ساخته بودم
بند بندش را
خودم با همین انگشتها و عرق به پیشانی و امید در دل
من خدای خودم را میپرستم و از طعنهی دیگران باکی ندارم
«یُحِبُّهُمْ و َیُحِبُّونَهُ... وَلاَ یَخَافُونَ لَوْمَةَ لآئِمٍ»
خدای من همیشه لبخند به لب دارد
خدای من همیشه به مهربانی و بخشش و انسانیت حکم میکند
خدای من همهی بندگانش را به یک چشم میبیند و دوست دارد همگی با هم برابر و برادر باشند
خدای من دوست ندارد بندههایش استثمارگر و زیادهخواه و خیانتپیشه باشند
خدای من بندههای مهربان و باوفا میخواهد
خدای من به سر همهی بندگانش دست نوازش میکشد
چه آنها که ظلم و خیانت دیده اند و ترحمانگیزاند
و چه آنها که ظلم و خیانت کرده اند و خیلی بیشتر از دسته اول حقیر و بیچارهاند و مستحق ترحم
من خدای خودم را میپرستم
خدایی که با دستان خودم از یک الماس بزرگ تراشیدهام
همانطور که دیگران نیز همه خدایشان را خود و با دستان خود تراشیدهاند
مثل بازاریای که خدایش را از یک تکه گوشت متعفن ساخته است
خدایی که همواره به گوشش میخواند: «الناس مسلطون علی اموالهم»
خدایی که مکرر میپرسد: «من حرم زینة الله التی أخرج لعباده؟»
خدایی که چشمانش با درخشش طلا خو گرفته است
مثل خیانتپیشهی هوسبازی که خدایش را از مدفوع احشام سر هم کرده است
خدایی که ندا میدهد: «فَمَا اسْتَمْتَعْتُمْ بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ»
خدایی که در شبهای تاریک و سکوت گوشههای چندشآور و آغوشهای خفهکننده و عرقهای بدبو لبخند میزند
خدایی که به وقت سحر به مناجات حکم میکند و شامگاه به سکوت پرتقلای صداهایی کریه
خدایی که دروغگوست و با دروغگویی مشکلی ندارد
مثل من که خدایم را از یک تکه الماس تراشیدهام
خدایی که ندایش در گوشم طنینانداز است: «لَقَدْ أَرْسَلْنَا رُسُلَنَا بِالْبَیِّنَاتِ وَأَنزَلْنَا مَعَهُمُ الْکِتَابَ وَالْمِیزَانَ لِیَقُومَ النَّاسُ بِالْقِسْطِ »
خدایی که نجوا میکند: «وَ إِذَا سأَلَک عِبَادِى عَنى فَإِنى قَرِیبٌ»
خدایی که بانگ برمیآورد: «أَوْفُواْ بِالْعُقُودِ»
اما خدای من زیباتراست و دوستداشتنیتر
خدای من پایدارتر است و محکمتر و جاودانتر
من به خداهایی که در خلوتگاههای بیشرم و انبارهای طلا پیدا میشود کافرم
من از این خدایان سستبنیاد متنفرم
خدای من پایدار است
چرا که من آن را از دل الماس تراشیدهام
الماسی که هزاران سال است در دل من بوده است و هزاران سال بعد هم خواهد بود
نه مانند گوشت بو میگیرد و فاسد میشود
و نه شبیه مدفوع چارپایان متعفن وسست است
خدای من محکم و زیبا و استوار است
و صدایش زیباتر و رساتر از نالههای دیگر خدایان
چرا که
من
این خدا را
خود از دل یک الماس قدیمی تراشیدهام!
پینوشت: یکبار خدای الماسیام را کنار گذاشتم و خواستم خدایی که دیگری تراشیده بود را بپرستم، پس شد آنچه که شد. من جربالمجرب حلت بهالندامة.
کلمات کلیدی : عصیان، شعر