سفارش تبلیغ
صبا ویژن

می روی

ارسال‌کننده : عبدالله در : 90/6/23 8:50 عصر

خوشه پروین

جوابم را نمی دهی حتما دستت بند است می دانم که می روی یک روزی یک جایی یک وقتی نمی دانم کی و کجا و چرا ولی  در دود سیگار غرق می شوم که بیایی  می روی پرواز می کنی  ماندن ننگ است و دور می شوی دیگر دیده نمی شوی هوا چه قدر سرد است دلم سیگار می خواهد خیلی خیلی زیاد یک پاکت نه بیشتر من نمی خواهم بزرگ شوم و قد بکشم چون خدا می خواهد  بکش سیفون این خلقت را که بو هفت آسمان را گرفت خدایی که این خوبی ها را نشانم می دهد و از من می گیرد  بکش سیفون را وخواب دیدم که رفتی  از خدا خواستم او را و نداد و از تو می خواهم خدا را مگر کریم تری بسیار رفتی مکرر رفتی رفتی و من تنها ماندم  تنهای تنها من مانده ام تنها میان سیل غم ها آن ماهی قرمز هم مرد پاندانوس هم بزرگ نمی شود  گلدانت را نمی شکنم حتی اگر بسیار بروی من هم دیگر آکواریوم ندارم چه قدر مانده تا هفتم تو را به خدا که نرو اگر این بار هم بروی دیگر نمی مانم و می روم می روم می روم  تا انتهای بهمن بلند بمان بمان بمان ادرکنی ادرکنی ادرکنی حبیبتی حبیبتی حبیبتی درس دوباره شروع می شود و خدا لبخند می زند چرا جواب نمی دهی نگرانت هستم و هوا گرم می شود یک کارتن پاستیل می خرم و گلدان های مریم و نرگس و رز و لیلیوم  حتی آفتابگردان باور کن سبز می شویم پاسخ بده لااقل به دشنام چرا می روی بمان دلم تنگ است و سرم درد می کند  آمدی از راه و سیل گمان ها رفت بیا بیا بیا مکرر بیا با خبر و بی خبر بیا زنگ غم دوران از دل بزدودم تست کمربند خودرو ادامه دارد و زن بارگی های مهرداد حمید هم مشغول است   خدا گفت و من دیگر نمی گویم من همینم من این گونه معنا پیدا می کنم بی تو چه بی معنی ام و چه بی خدا  حتی لیدی گاگا و سیگاری و عرق سگی مکزیکی با آن کرم های مسخره ی درونش درس شروع می شود کار شروع می شود زندگی شروع می شود و عشق امتداد می یابد غم هیچ گاه تمام نمی شود فرشته ی خدا شیرینش کن خوشه ی پروین پشت مه نمی ماند  علایم سجاوندی !؟><#$%^&* ********** :-ًٌٍریال،؛,][\}{|":»»«ـآ?َُِّةیژؤإأء<>؟ پیدا نمی کنم آن آشنا را :-^#^: دی :-... همه اش برای توست آسمان را رصد می کنیم و دلفین را پیدا می کنیم  باور کن می توانیم «من به چشم های بی قرار تو قول می دهم ریشه های ما به آب دست های ما به آفتاب می رسد م ا د و ب ا ر ه س ب ز م ی ش و ی م» نرو بمان

پی نوشت1: شایدحتما بروی ولی منمیمانموخیالمیکنمکهنمیروی خنک آن قماربازی که بباخت هرچه بودش و نماند هیچش الا هوس نفهمیدی چون خدا نمی خواست یعنی می روی یا می مانی قمار دیگر

پی نوشت2: وقتی غم می کنی و خاموش می شوی دلم سیگار می خواهد و قدم زدن در خیابان های خلوت و جبر جغرافیایی اهوی گردن کلفتی که میگی مهربونی بکش سیفون خلفتت را از کسالت بودن پرم

پی نوشت3: قرآن می خوانم قول می دهم.

دوباره نوشت:
پیامبر هستم
پیامبری کوچک بدون معجزه و کتاب
اگر بخواهی می گویم همه چیز را و می پرسم و می خواهم کجاست دورترین زیبایی ها
کسی که اهلش هم به او ایمان نمی آورند
و بیهوده امتش را می بخشد گرچه هرگز عذابی در راه نخواهد بود
پیامبری
که مشتاق است
به امتش بیش از آن ها به خودشان
سیداحمد سیگار می کشد و مهربان پیامک می زند پدر به فکر زیپ کردن فایل است و من شعر می خوانم  یادم رفت روی جدول کنار خیابان انقلاب یادم آمد و جهان می گردید منتظرت بودم اکنون از دل من بشنو تو سرودم همین جا روی جدول بالاخره گفتم شاید نباید می گفتم ولی خدا گفت زهرا زنگ می زند و من هنوز می نویسم و منتظرم و منتظرم و منتظرم باور کن منتظرت هستم عبارت پایانی را نمی نویسم «هستی اما اگر بگویم نیستی بهتر است وقتی هستی دلم بیشتر برایت تنگ می شود» ای خدایی که به زمین آمده ای




کلمات کلیدی : یک عاشقانه دشوار، جریانسیالیکذهنبیمار