هزار و یک شب 366
بسم الرب الحکیم الحلیم
.
انی عبد الله اتانی الکتاب و جعلنی نبیاً
.
1- سؤال :
کجا شنیده اید که «شکوفا» شود گلی بی آن که ببیند بر سرش لطف باغبانی ؟ کجا می توان دل به «نو» بست و «نو آورد» با دلی که به قدیمی خوگر شده است ؟ ای خواجه ! دست از ما بدار .
2- پوزش :
الا ای پیر فرزانه مکن عیبم ز میخانه
که من در ترک پیمانه دلی پیمان شکن دارم !
3- توضیح :
من همان ساعت که از می خواستم شد توبه کار
گفتم این شاخ ار دهد باری پشیمانی بود
4- توضیح بیش تر :
صد بار پشیمانی و صد مرتبه توبه
هر بار پشیمان ز پشیمانی خویشم !
5- تبریک !
ساقیا آمدن «عید» مبارک بادت
وان «مواعید» که کردی مرواد از یادت
6- دعا :
گفتی حول حالنا الی احسن الحال ! چه راحت این دعا را خواندی بی خبر از حال ما !
غم «حال» دردمندان نه عجب گرت نباشد
که چنین نرفته باشد همه عمر بر تو « حال» ی
یا به قول سید :
طی یک سلسله گردش در شهر
- یا کمی هم در دشت -
عارفی «حال» خوشی پیدا کرد
ناگهان «ماضی مطلق» آمد
«حال» عارف برگشت !
.
وان مواعید که کردی مرواد از یادت
.
و اما بعد ...
در این بیابان خشک و بی آب و علف به هر واحه ای که وارد شوی در قبال آن چه می دهند چیزی می خواهند ، وقتی که وارد می شوی باید آن چه را که داری وصف کنی ، تا می توانی اغراق و آب و تاب به خرج دهی و خود را دارا و غنی نشان دهی ! این گونه بخت بیش تری داری که بپذیرندت ! باید نقص خود را پنهان کنی و معایبت را بپوشانی ، اگر به عیب و نقصت اعتراف کنی و دارایی هایت را - آن گونه که هست ! - کم ارزش و بی بنیاد نشان دهی ، آن گاه هیچ کس تو را نخواهد پذیرفت ؛ هر چه قدر که کریم باشد و هر چه غنی باشد و هر چه مهربان و ... همواره می بیند که چه داری ! هر چه حکیم تر باشد به دارایی های ارزشمند تر می نگرد و هر چه حلیم تر باشد - اگر نادار باشی - مهربان تر از درش می راندت ! هر کس که می خواهد باشد ، هر چه قدر هم که به لطفش امیدوار باشی و هر اندازه که به تو عنایت داشته باشد !
اما نه ! گویا واحه ای دیگر هم هست ! عجبا ! چه با این همه سرسبزی و شادابی چه کم به آن فرود می آیند ! این واحه گویا به گونه ای دیگر مسافر می پذیرد ، عزیز ترین مهمانش آن بیچاره ای است که نیازمند تر باشد ، آن کسی که بهتر بداند و بهتر بگوید که هیچ ندارد که معیوب است که ناقص است که ناتوان است و ضعیف و فقیر و حقیر و مسکین و مستکین ، گرامی تر می دارندش و بیش تر نوازشش می کنند ، این جاست که آن کس که به داشته تفاخر کند گرچه نمی رانندش ولی کم تر عطایش می دهند و تکریمش می کنند . این جاست که اگر از عشق سخن بگویی در آغوشت می گیرند و نمی گویند که دروغ گفتی و بی حاصل ! این جاست که هر چه بیش تر نیاز عرضه کنی بیش ترت می دهند و آن چنانت می دهندت که نه ملالی در آن باشد و نه دلزدگی ای ! اگر نیاز کنی نمی گویند صبر کن تا زمانش در آید ، در دریای غم و تنهایی رهایت نمی کنند تا دست و پا بزنی ، فریاد ها و التماس هایت را با لبخندی تلخ پاسخ نمی گویند و گرچه سکوت می کنند ولی در سکوت در آغوشت می گیرند و نوازشت می کنند تا آرام شوی و چه شیرین آرامشی !
حول حالنا الی احسن الحال ! و احسن الحال آن نیست که به ظلمت اعتراف کنی تا از شکم ماهی بیرونت آورند بلکه آن است که در شکم ماهی به رضای دوست رضا دهی و گله ای به دل نداشته باشی کلید های غیب را برای رسیدن به دلخواهت هرز نکنی بلکه به دست کلید دار بسپاری شان تا در رضا را به رویت بگشاید ، آن گاه آن چه را که در بر و بحر است می بینی که همه راضی اند به رضای او ، این است راز های آن کتاب مبین که باید خود بخوانی شان !
.
ولا رطب و لا یابس الا فی کتاب مبین
.
سلسله ی موی دوست حلقه ی دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
.
گر بزنندم به تیغ در نظرش بی دریغ
دیدن او یک نظر صد چو منش خون بهاست
.
گر برود جان ما در طلب وصل دوست
حیف نباشد که یار دوست تر از جان ماست
.
دعوی عشاق را شرع نخواهد بیان
گونه ی زردش دلیل ناله ی زارش گواست
.
مایه ی پرهیزگار قوت صبر است و عقل
عقل گرفتار عشق صبر زبون هواست
.
دلشده ی پایبند گردن جان در کمند
زهره ی گفتار نه کین چه سبب وان چراست
.
مالک ملک وجود حاکم رد و قبول
هرچه کند جور نیست ور تو بنالی جفاست
.
تیغ بر آر از نیام زهر برافکن به جام
کز قبل ما قبول وز طرف ما رضاست
.
سعدی! از اخلاق دوست هر چه بر آید نکوست
گو همه دشنام گو کز لب شیرین دعاست
کلمات کلیدی : هزار و یک شب