«همان به که ما ساده صحبت کنیم»
دفترچه ام پر از نوشته های غمبار شده است، نوشته هایی که زودتر از آن که به این وبلاگ برسند منقضی می شوند با لبخندهای خدا و شیرینی نوازش هایش. و چه ناشکری است و چه کوته نظری که باز هم نوشته های غمناک به قلمم می رسند.
دلم خیلی وقت ها تنگ می شود، آن زمان هایی که غم ها و مسئولیت های روح های بزرگ را می بینم و بعد نگاهی به روح عقب مانده ام می کنم که بر زمین می خزد هنوز، و یاد همه ی لحظه هایی می افتم که خواستم بنده ی کسی نباشم و برای خودم خدایی کنم و بعد یاد لحظه های دوری می افتم که خاکسار و اشکبار شده بودم برای بندگی اش. آن وقت دلم فشرده می شود، آن قدر که نزدیک است له شود، آن قدر که نفس ها به سختی خود را به دهان می رسانند؛ و بعد سیب گلو است که با بغض دست و پنجه نرم می کند.
مثل پرنده ی مهاجری که به بازی با گوش ماهی های کنار ساحل مشغول می شود و وقتی به خود می آید که همسفرانش فرسنگ ها گذشته اند و شده اند نقطه ای در آسمان و او سراسر دلهره و ترس و پشیمانی می شود. یا مثل کسی که در جبهه ی جنگ هنگام گذشتن از سیم خاردارها به بازی با سنگریزه ها مشغول شده است و وقتی سر بر می آورد و همرزمانش را می بیند که کیلومترها دور شده اند، نگران می شود ولی هرچه تلاش می کند فایده ای ندارد و فقط زخمی تر می شود، چون بین سیم خاردارها گیر افتاده است و پشیمانی و نگرانی از چشم هایش می بارد.
دلم برای آن چه باید باشم و آن جا که باید برسم و وطن زیبای روحم تنگ می شود. خیلی خیلی تنگ می شود.
و کاش دل تنگی هایم همین باشد نه دلتنگی های خودخواهانه که لباس های دینی و انسانی به تن می کنند.
پی نوشت1: خدا کلام ساده را بیش تر دوست دارد تا کلام پر تکلف و کنایه و استعاره را. خانه ی نقلی را بیش از قصر با شکوه. مسجد ساده را بیش از کاخ-حرم ها و آدم های ساده و بیچاره و متواضع را بیش تر از دین فروشان پر تبختر پرحرف طلبکار از خدا.
پی نوشت2: اگر از خدا بخواهی تلخی نرسیدن در کامت شیرین می شود و اگر از بنده خدا بخواهی شیرینی رسیدن در کامت تلخ خواهد شد.
پی نوشت3: ...
کلمات کلیدی : آرمانی