خب بله من دارم . من راه پنجمي دارم .
ميگن خير الامور اوسطها
سخته ولي ميشه كه آدم به همه ي علائق و وظايفش تو زندگي بپردازه .
خيلي ها بودن كه تو شرايطي زندگي مي كردن كه بايد خودشون رو وقف كاري يا عقيده اي مي كردن ولي به نظرم هميشه هم شرايط اينگونه نيست .
اصلا يه سوال : چند تا مهندس با سواد مي خواي اسم ببرم از اون نسل مهندسين قبل از انقلاب كه هم در زمينه هاي علمي در رشته ي خودشون مطرح بودن و هم به بحث ، تبادل نظر ، و حتي مبارزاتشون در زمينه ي اعتقادشون مي پرداختن ؟
اصلا مگه همين آدما نبودن كه انجمن اسلامي دانشگاه ها رو راه مي انداختن ؟ همينا نبودن كه دفتر تحكيم وحدت رو راه اندازي كردن ؟
اينا ثابت مي كنن ظرفيت يه انسان خيلي بيشتر از اونيه كه ممكنه فكرشو بكنه . ما آدما خيلي بزرگ تر از اوني هستيم كه برا پرداختن به يه كار حتما لازم باشه از بقيه كارها باز بمونيم . هرچند ما هم محدوديت هاي خودمونو داريم . ولي اينقدر كه تو اينجا نوشتي محدود نيستيم .
آها راستي راه سوم هم بد نيست ها خيلي ها ازش نتيجه گرفتن . اگه واقعا به مهندسي علاقه نداري اين كار خوبيه .
حالا ديگه خودت بيبين از بين اين همه حرف كدومش به دردت مي خوره !
خدا بهمرات