چطور مي شود با
« ولي نا اميد نمي شوم که خود گفتي نا اميدي کفر است ! » شروع كرد و به «من به نا اميدي معتادم» رسيد ؟
اول مي خواستم بگم كدام قله هاي يخي ؟ اينها كه بيشتر شعله هاي آتشند . بعد ياد عزيزي افتادم .
چه ساده مي گفت : بدن مومن سرده . مثل آب سرد روان .