قَالَ فَبِمَا أَغْوَيْتَنِي لأَقْعُدَنَّ لَهُمْ صِرَاطَكَ الْمُسْتَقِيمَ ?16?
گفت پس به سبب آنكه مرا به بيراهه افكندى من هم براى [فريفتن] آنان حتما بر سر راه راست تو خواهم نشست (16)
مرا مي شناسي؟
خدا كند هنوز هم تو را بشناسم.
تمام آنچه دارم براي گفتن آن است كه ديدن بلاگت خوشحالم كرد.
چطور مي شود با
« ولي نا اميد نمي شوم که خود گفتي نا اميدي کفر است ! » شروع كرد و به «من به نا اميدي معتادم» رسيد ؟
اول مي خواستم بگم كدام قله هاي يخي ؟ اينها كه بيشتر شعله هاي آتشند . بعد ياد عزيزي افتادم .
چه ساده مي گفت : بدن مومن سرده . مثل آب سرد روان .