وبلاگ :
همان حكايت هميشگي !
يادداشت :
داستان کوتاه: کابوسِ واقعيت
نظرات :
0
خصوصي ،
8
عمومي
نام:
ايميل:
سايت:
مشخصات شما ذخيره شود.
متن پيام :
حداکثر 2000 حرف
كد امنيتي:
اين پيام به صورت
خصوصي
ارسال شود.
+
محمد
سلام
گر چه با يادش ، همه شب
تا سحر گاهان نيلي فام ، بيدارم
گاهگاهي نيز ، وقتي چشم بر هم مي گذارم
خواب هاي روشني دارم ، عين هشياري
آنچنان روشن كه من در خواب
دم به دم با خويش مي گويم كه :
بيداري ست
،
بيداري ست ، بيداري
اينك ، اما در سحر گاهي ، چنين از روشني سرشار
پيش چشم اين همه بيدار، آيا خواب مي بينم ؟
اين منم ، همراه او ؟
بازو به بازو
مست مست از عشق ، از اميد ؟
روي راهي تار و پودش نور ، از اين سوي دريا
رفته تا دروازه خورشيد ؟
اي زمان ، اي آسمان ، اي كوه ، اي دريا
خواب يا بيدار ، جاوداني باد اين رؤياي رنگينم
فريدون مشيري
يا علي