من غلام آن گل بينا که فارغ باشد او
کان فلانم خار خواند وان فلانم ياسمين
ديده بگشا زين سپس با ديده مردم مرو
کان فلانت گبر گويد وان فلانت مرد دين
اي خدا داده تو را چشم بصيرت از کرم
کز خمارش سجده آرد شهپر روح الامين
چشم نرگس را مبند و چشم کرکس را مگير
چشم اول را مبند و چشم احول را مبين