سفارش تبلیغ
صبا ویژن

تاریخ دانشجویی یا جریانسیالیکذهنبیمار2

ارسال‌کننده : عبدالله در : 90/2/1 9:11 عصر

 

جریان سیال یک ذهن بیمار

چه قدر عدد چه قدر حروف چه قدر علامت چه قدر شلوغ چه قدر دشوار چه قدر طولانی ط...و...ل...ا...ن...ی... خواستم بروم تا انتهایش ولی در میانه راه سنگ زیاد بود پایم زخمی شد یعنی شاید می شد رفت تا تهش یا برد تا تهش یا گذاشت تا تهش نمی دونم این دور و بر ها هم زیاد بود حواسم پرت شد یعنی گفتم چرا این قدر بروم همین جا که خوبش هست یعنی خوب اند نمی دونم اصلا خوبش چه جوریه بزرگه سفیده مهربونه باهوشه ادیبه کلفته... تازه تنبلیم هم می شد یعنی وسط راه دوست داشتم بگیرم یا پهن کنم یا هر چیز دیگه و بخوابم چه قدر خوابم میاد یه سیگار بزرگ اندازه یه خر بزرگ البته همه شون بزرگ اند ولی می خوام بگم بزرگ تازه اصلا این چیزا فایده نداره نمی دونم چی می خوام چی دارم کجا برم کجا بیام کیو ببینم کیو ببرم و از این جور حرف ها درس ها هم خیلی سخت شده یا من خنگم یا من خنگ شدم یا درس ها سخت بود از اول اول ریاضی1 هاهاها سینا آمریکا فاطمه اسلام عایشه... آره سعید امام القاعده شاید هم حزب الله ولی کوبا و چه گوارا و فیدل کاسترو تازه بلشویک ها و لنین چین مائو ویتنام اون یه چیز دیگه بود بعد هم که دین رفت و اومد و بالا و پایین کرد یعنی من کردم بعد هم که درس بود و عدالت یعنی نبود ولی برابری باید می بود هادی و محسن تازه احسان هم سرش گرد شد رفت می دونی نه اگه بگم که باید بگم نمی شه رفتن بالاش دیدم خیلی بلنده خیلی هم سفید بود ولی ارتفاعش زیاد بود برای همین افتادم روش شاید هم توش بعد دست و پا زدم خیس شد تا حالا هم خشک نشده باور می کنی رفته بودم الکی فضولی کنم ولی توی دام افتادم و بالا و پایین شدم یعنی کردم شایدم کردند خدا عجب کجا همه جا نه بابا سرکاریم همه حتی حسین و م ح م د چه برسه به سید عباس و سلیم خانم ها کجان چه بدونم اگه بگم عصبانی میشن و فحش میدن من هم ناراحت میشم و می رم قایم میشم انقدر قایم میشم که هیچکس پیدام نمی کنه تازه اون میدونه خیلی دوره از شیراز هم دورتره چه برسه به اون ور تر از میدون انقلاب شمال غرب رو که دیگه نگو چون اسم خیابوناش رو بگم تابلو میشه بعد همه جا تاریک میشه و گمش می کنم اون قدر به این چیزا فکر کردم که طولانی شد دیگه همه میگن زود میگذره و بعد میمیریم منم میگم ولی باور نمی کنن خیلی حال میده ولی همه ضدحال میزنن زندگیه داریم بابا پایه باشین دیگه بسیج دانشگاه خونه کوچه پارک پشت متال پشت معدن هندوراس هاوانا شاید هم سرخپوست های آمریکا مارلبورو رو میگم نفهمیدن لامش خونده میشه یا نه ولی کاغذ داره تموم میشه و این یارو قشنگه هم اومده و تکلیفم هم مونده {...} لق همه شون بابا بی ادبیه نه بابا نیست در هر حال دستم هم درد گرفت و میخوام برم آب بخورم

پی نوشت: من دارم تمام میشوم چرا چون دستم درد گرفته و کلماتم هم سانسور شده اند تازه احسان هم خوانده و حرف زده اصلا باید برم تکلیفم رو بنویسم ولی این کیبورد خیلی نرمه من هم دوست دارم نرم باشه مثل موش ها مثل آدم ها ولی پی نوشت نباید زیادبشه برای همین یه شعر می نویسم ولی شعره یادم نمیاد مهم نیست.

یکماردیبهشتماههزاروسیصدونودکتابخانهانصار




کلمات کلیدی : شهر پر حریفان، جریانسیالیکذهنبیمار