• وبلاگ : همان حكايت هميشگي !
  • يادداشت : داستان کوتاه: يک شاعر، يک مرتد
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • mp3 player شوکر

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    رهپويان استيل ارائه دهنده انواع نرده هاي استيل، نرده هاي آلومينيوم، نرده هاي جوشي، حفاظ استيل و مجهز به تکنولوژي الکتروپوليشينگ در سازه هاي استيل مي باشد. کيفيت را با ما تجربه کنيد.
    http://www.rahpooyansteel.com/


    کاش خيلي چيزا خواب باشن...

    بعد از خواب بيدار بي و ببيني همه چي سرجاشه.....

    + يک مجرم 
    يعني الان با اين هندونه‌اي که زير بغل من گذاشتي من مجبور شدم که ديگه چيزي نگم؟!
    يک حکم ارزشي براي همه سنگينه، هم براي کسي که بايد اجراش کنه و هم براي کسي که بايد روش اجراش بشه. اگر منظورت نشون دادن سختي اجراي حکم بوده که بايد بگم اصلا چنين چيزي از داستانت برداشت نميشده.
    پ.ن: آفت بچه حزب الهي‌ها اجتهاد به نفسشونه. اينکه من نميتونم تو رو متقاعد کنم شايد دليلش همين اجنهاد به نفسه بوده. بايد دنبال پرتقال فروش بگرديم.
    + يک مجرم 
    ببين حاجي جان! فرض کنيم که همين مطلب رو از زبان يه فرزند شهيد مي‌نوشتي. من ميگم که 60-70 درصد چيزايي که نوشتي در مورد يه فرزند شهيد و زندگي خانوادگيشون صدق ميکنه.
    حالا بازم برگرديم سر مطلبت و سالي که ازت پرسيدم. چرا اين مطلب براي همچين کسي نوشته بشه؟! چرا خواسته يا ناخواسته قصد تطهير اين آدم رو داري؟! هرچند قطعا اين مسئله رو نفي خواهي کرد.

    پ.ن: به جان خودت عبدالله من اينقدر مشکل دارم که نگو! پس از نظر شما اشکالي نداره کمي دق دليمون رو از خداي ساکت روي طاقچه و ... خشک روي ملحفه دربياريم ديگه نه؟!
    پاسخ

    تو روحت بزرگ‌تر از اونيه که اين حرف‌ها رو بزني ولي فقط ميخوام احساس يه آدم رو قبل از هر حکم ارزشي‌اي که داري بچشي
    + عبدالله 
    در پاسخ يک مجرم عزيز:

    توضيح: نامزدش سهم يک جوان ريشوي لاغر نشده بلکه سهم کسي شده که در جواني به اين هيئت بوده و آن زمان که اين کار را کرده سال‌ها از جواني‌اش گذشته است.

    مي‌شود کسي براي عقيده‌اش بجنگد ولي هنگام کشتن يک انسان دستش بلرزد، در جبهه خودمان کم اتفاق نيفتاده است.

    خيلي‌ها به خاطر رفتارهاي منفعت‌طلبانه و هوس‌پرستانه متظاهرين به دين‌داري از دين گريزان مي‌شوند و بعيد مي‌دانم اين را انکار کني و اين به معناي افيون بودن خود دين نيست، چرا که همين دين انسان‌هاي بزرگ و مردم‌دوست و مبارزي را نيز تربيت کرده است و اين موضوع در اين متن انکار نشده است

    دين و قرآن به تصريح خود قرآن برخي را هدايت مي‌کند و برخي را گمراه و فاسقين اند که با همين قرآن گمراه مي‌شوند، هوسباز و منفعت‌طلبي که اخلاق را فراموش کرده است قرآن پست‌تر و گمراه‌ترش مي‌کند، خدا حرفش را واضح زده است ...

    اما گذشته از همه‌ي اين‌ها را من از روي درد نوشته‌ام دردي که براي همه پيش نمي‌آيد و فقط و فقط توصيف است و ارزش‌گذاري نکرده است و خوب است شما هم هر قضاوت ارزشي اي که داري باز هم بتواني احساسات انساني و رنج‌ها و دردهايشان را -مثل دردهاي خودت- ببيني

    همين
    خوب نتيجه ميگيريم که:
    1: جوانک باريک اندام ريش بلند به اميد "ماني"هايي که در ايران به او وعده داده بودند براي قتل يک مرتد آمده بود. از اين رو در هنگام مقتضي جسارت کافي را نداشت وگرنه مگر مي‌شود که کسي بخاطر عقيده‌اش اصلحه بر يک موجود زنده بکشد و دستش بلرزد؟!
    2: چه کسي گفته است که دين افيون نيست؟ بخصوص براي توده ها؟! خوب اگر کسي به مادر اين آقا به چشم زن صيغه‌اي نگاه نمي‌کرد اين بنده خدا از ريشوها بدش مي‌آمد؟! نه خدايي مرض داشت بدش بيايد؟
    3: بر اساس اظهارات نويسنده نه تنها مادر اين آقا بلکه نامزدش هم بعله. منتهي مادرش سهم يک ريشوي شکم گنده‌ي پدر شد، نامزدش سهم ريشوي لاغر پسر! فلذا باز هم مشکلات به دين برمي‌گردد.
    4: اگر از تقصير بزرگ حضرت باري تعالي يعني همان نزول دين بگذريم از ساکت ماندن و حرف نزدن و حاجت ندادنش به هيچ وقت نمي‌شود گذشت.
    5: "... خشک روي تخت خوابم" رو هم مي‌نوشتي تا ديگه دست کسي روي ماشه نلرزه.
    سوال: داري براي چي قلم مي‌زني محمد؟ براي کي؟
    پ.ن: محمد بهم چيزي نگفت. مطابق معمول ميام نوشته هات رو ميخونم ولي براي اين يکي نميشه سکوت کرد.
    ميگن خيلي سال پيش اون زماني که هنوز همه‌ي مردم به يک زبان سخن مي‌گفتن، توي شهر بابل جمع شدند. دلتنگ و آرزومند بهشتي که پدر و مادرشون ازش بيرون شدند. جمع شدند و تصميم گرفتند دست به دست هم بدهند و برجي بسيار بسيار بلند بسازند. برجي که آنقدر بلند باشد که از آسمان هفتم بگذرد و تا بهشت برسد.
    مدت‌ها کارکردند تا برج به نيمه رسيد.
    اما تقدير خداوند اين نبود.
    شبي همه به خواب رفتند. صبح که بيدار شدند هرکدام به زباني جديد سخن مي‌گفتن.
    ديگر هيچ‌کس حرف ديگري را نمي‌فهميد.
    اين شد که برج نيمه‌کاره ماند و مردم پراکنده شدند.
    ما هم وضعمان همين است. از هم بيگانه‌ايم. و زبان هم را نمي‌فهميم.
    سلام
    چيزي نشده برادر.
    همه چيز طبيعي است.
    اينقدر که حال آدم به هم مي خورد!
    و اما اين پست:
    بايد بگم سيد بياد! :)
    يا علي