• وبلاگ : همان حكايت هميشگي !
  • يادداشت : هزار و يك شب 376
  • نظرات : 0 خصوصي ، 5 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    من البته نمي خواستم فونت نوشتم اينقدر بزرگ باشه .

    سلام

    مي دونم که ناتوانم از بيان اين حقيقت که چقدر با مسافر گرفتار در دام جامانده همدردم . ولي اين ناتواني باعث نمي شه سعي خودمو نکنم .

    تنها اميد شايد آن باشد که اگر روزي روزگاري از ما پرسيدند :

    « چه جيزي تو را بر پروردگار کريمت گستاخ کرد ؟ »

    بگوييم کرمش !

    جادوي بخشش بي بديلش .

    شايد چاره کار همون واحه اي باشه که گفتي درش نياز مي خرند و ناز مي کشند .

    مي دانم که رهايي دور نيست پس اگر راهي شدي ...

    سفر بخير

    خدا بهمرات

    باشه بابا رفتم چرا حالا اينقدر داد ميزني!

    سلام

    شوخي كردم خيلي قشنگ بود كلي از نوشته هات لذت ميبرم. ايني كه ميخوام بگم با عشق و اينا سر و كار نداره ولي توش كلمه سيم خاردار اومده بود گفتم شايد جهت اطلاع بد نباشه البته به كار امثال من مياد تا شماها.

    يكي از شهدا ي گروه هاي شناسايي بوده كه خيلي ماهر بوده و ميگن شب ها راه ميفتاده و از موانع دشمن عبور مي كرده و حتي ميرفته زيارت كربلا و بر مي گشته. خلاصه همه تو كف كارش مونده بودن و ازش راز كارش رو مي پرسيدن كه چه طوري از جلو اين همه دشمن با لباس نظامي تا عمق خاك عراق ميري.

    جواب نمي داده تا اينكه تو وصيت نامه اش نوشته بود توي يه خط:

    اگر ميخواهيد از سيم هاي خاردار عبور كنيد، اول بايد از سيم هاي خاردار هواي نفستان بگذريد.

    يا حق

    به اميد ديدار

    برادرت

    راستي

    اما فك كنم همين وره كه زندانه و اونطرفي كه تو هستي آزادي!!

    هميشه يا حق

    بازم به اميد ديدار

    همون برادرت

    سلام
    حاجي به ما سر بزن

    ياد باد آن كه نهانت نظري با ما بود

    رقم مهر تو بر چهره ي ما پيدا بود

    .

    ياد باد آن كه چو چشمت به عتابم مي كشت

    معجز عيسويت در لب شكرخا بود

    .

    ياد باد آن كه صبوحي زده در مجلس انس

    جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود

    .

    ياد باد آن كه رخت شمع طرب مي افروخت

    وين دل سوخته پروانه ي ناپروا بود

    .

    ياد باد آن كه در آن بزمگه خلق و ادب

    آن كه او خنده ي مستانه زدي صهبا بود

    .

    ياد باد آن كه چو ياقوت قدح خنده زدي

    در ميان من و لعل تو حكايت ها بود

    .

    ياد باد آن كه نگارم چو كمر بربستي

    در ركابش مه نوپيك جهان پيما بود

    .

    ياد باد آن كه خرابات نشين بودم و مست

    وان چه در مسجدم امروز كم است آن جا بود

    .

    ياد باد آن كه به اصلاح شما مي شد راست

    نظم هر گوهر ناسفته كه حافظ را بود